بسم الله الرحمن الرحیم
تو مسیر برگشت از فکه دوتا از بچه های مرزبانی و سپاه رو سوار کردیم تا شهر برسونیم..
همونجا بود که فهمیدیم که بله تحت نظر دوستان بودیم..
دوستان گفتن که میخواستیم بیایم جلوتون رو بگیریم اما گفتیم بزاریم تو حال خودشون باشن فعلا...
جایی رفتیم که سکوت مطلق بود...
تو عمرمون همچین لحظه سال تحویلی رو حس نکرده بودیم...
بماند که چه ها گذشت...
روز بعد طلائیه...
داستان طلائیه در قسمت بعد...