بسم الله الرحمن الرحیم
با اینکه از احساسی نوشتن میترسم،اما این روزها حال و روز دلم بد جور بارانیست...
در میان ثانیه هایی که حتی خودم را نیز بلد نیستم باز به تو رسیدم...
اگر اجازه دهی میخواهم همنشینت شوم...
چون که دلگیرم از کسانیکه ادعای خداپرستیشان دنیا را سیاه کرده ولی یاد ندارند که چرا خلق شده اند،اونهایی که غرورشان را بیشتر از ایمانشان باور دارند.
احمد جان...
تو را آنگونه همنشینم که هستی،زنده ای،در یکی از زندان اسرائیلی!چونکه اسرائیلی ها اینگونه اند که عجله ای برای سوزاندن اطلاعات ندارند!(این را رفیقت سردار قاسمی هم میگفت!)
تو زنده ای چون هنوز پرچم لا اله الا الله به افق نرسیده!
تو زنده ای چون امیر (برادرت) میگوید:گفته های سمیر جعجع کذب محض است!
پس با این یقین بگذار از دلم،راحت تر بگویم...
احمد جان...
نبودی ببینی در پیچ تاریخی که همه دنیا نام زیبای ایران ورد زبانشان شده بعضی ها چطور از قطار انقلاب پیاده میشدن و در بهارستان حرفهای حق گم میشد!فتنه بر پا میشد!
اما من یک نفس آقا رو به همه مجلسی ها نمیدم.
احمد جان...
هنوزم که هنوزه اتیکت روحانی روی کوله پشتی و ماشین های طرفدارانش خود نمایی میکند؛این در حالیست که چهار تا لاستیک ماشین بچه هییتی به خاطر عکس دکتر جلیلی پنچر میشه!
منفعت طلبان که لب وا نمیکنند،بگذار تا من کمی از فتنه اسرائیلی_امریکایی بگویم
احمد جان...
میگویم خوب شد نبودی ای کاش هیچوقت نشنوی و به گوشت نرسد که خط مقدم جبهه ما تا خیابان جمهوری اسلامی که فرماندهی معظم کل قوا هم از پشت خانه خود صداهای منحوس را میشنید!
راستی...
از سوریه خبر داری؟از مصر؟از بحرین؟از فلسطین؟از لبنان؟اینجاست که آتش دلم فوران میکند و جای خالی تو بیشتر از همیشه مرا بی قرار میکند!احمد جان اینها نمی دانند که تکلیف در نبرد آخرالزمان قرار است در مسئله ی آزاد سازی قدس روشن شود!
احمد جان...
امشب فقط من حرف زدم و تو معصومانه نگاه کردی!!!؟؟؟حتما خطا کرده ام و از من دلخوری...
فرصت بده تا جبران کنم؟؟؟
سرت را درد آوردم ببخش...برایمان خیلی دعا کن...میترسم خیلی زود دیر شود.
احمد جان حالا دلم کمی آرام گرفت...
نویسنده: مانیفیست وبلاگ www.saakarr.blogfa.com